پراشکفت...بهشت گمشده

پراشکفت..پر آب ترین روستای استان

پراشکفت...بهشت گمشده

پراشکفت..پر آب ترین روستای استان

روستای زیبای پراشکفت در 55 کیلومتری شهر یاسوج قرار داره.این روستا دارای آب فراوان می باشد که از به هم پیوستن دو رودخانه دشتروم و بابکان در این روستا رودخانه کبکیان شکل می گیرد و با عبور از پراشکفت و سپس چیتاب در منطقه دو روهان با بشار تشکیل یک رود بزرگ را می دهند.


کلمات کلیدی
بایگانی
  • ۰
  • ۰


5cdd1896711

این‌طرف
توی تار عنکبوت شهر
هیچ‌کس نمی‌شناسدت
هیچ رهگذر تو را سلامی آشنا نمی‌کند
ای غریبِ دربه‌در!
آی مردِ روستا
پدر!
*
دست سبز تو
به سمت آسمان‌خراش‌ها بلند نیست
زخم‌های کهنة دلت
جنسِ مشتری‌پسند نیست
قلب ساده‌ات
شبیه آنچه می‌خرند نیست
پای تو به دست هیچ پاره‌آهنی به‌ بند نیست
این‌طرف نمان
این‌طرف برای تو
کار نیست
چشم‌های در خزان نشستة تو را
بهار نیست
روی دست هیچ‌کس
مثل دست‌های تو
تاولی به یادگار نیست
*
مرد روستا!
پدر!
زمین اگرکه خشک شد
آسمان اگرکه گریه‌ای به حال تو نکرد
یا اگر نبود مرهمی برای زخم خاک
باز خوش‌ به ‌حال تو
که خوشه‌های زردِ درد را
ـ گندمی که نان نمی‌شود ـ
در خیال دسته‌دسته می‌کنی
این‌طرف اسیرِ تارها نمان
این‌طرف
هیچ‌کس نمی‌شناسدت
آن‌طرف ولی زمین و آب
آشنای توست
روی کرت‌ها
جای پای توست
رودخانه هم
هم‌صدای توست
پس به خانه‌ات
ـ به روستا ـ برو
گرچه خانه‌ای برای تو نمانده است

شاعر:مجید اکبرزاده

 **************************************************

میبرم لذت من از آب و هوای روستا

کوه و دشت و چشمه و بانگ ونوای روستا

صبحدم بیدار میگردم من از بانگ خروس

تا کنم رو سوی درگاه خدای روستا

میبرم لذت من از آواز چوپانش ولی

لذتی بس بیشتر از کدخدای روستا

گله می آید ز دشت و کوچه ها پر می شود

از صدای بع بع بزغاله های روستا

گاو با گوساله و بزغاله و مرغ و خروس

پرسه هر یک میزنند در لابلای روستا

کربلایی اصغر و مش قاسم و حاجی رجب

پیر مردان غیور و باصفای روستا

دخترانش شال می بندند دور سر که هست

در میانش مهره ای از کهربای روستا

در اتاقی گرم گرد کرسی و مادر بزرگ

قصه میگوید برای بچه های روستا

میرسد درصبح باران عطر و بوی کاهگل

از در و دیوار و بام هر سرای روستا

هست بازار طلا در روستا بی جلوه چون

خرمن گندم بود کوه طلای روستا

در عروسی بارها دیدم که شبها همچو ماه

می درخشد دست داماد از حنای روستا

از زنانش درس عفت باید آموزیم هست

مایه عز و شرف حجب و حیای روستا

هر چه میگردم درون شهر می بینم که نیست

آن کلاه و گیوه و شال و قبای روستا

بنده «سیمرغم »نمی خواهم ببینم هیچ وقت

خشکی و ویرانی و مرگ و فنای روستا

********************************

شرحی از خاطرات خوش و زندگانی راحت گذشته سروده فخرالدین عطایی (۲)

فرش خانه از نمد و بود و گلیم                        یک غذای گرم بود آش و حلیم

داروی درد شکم کلپوره بود               ترشی شورا به آب غوره بود

این همه امراض و بیماری نبود          چون غذای سرد بازاری نبود

آن غذای دست مادر یاد باد                 چای قوری و سماور یاد باد

کار تامین لباس آن زمان                    زحمتی بود روی دوش بانوان

بهر تامین لباس آن روزگار                پنبه و چرخوک بود آغاز کار

جای بافت پارچه در گوکاربود                        چرخ و دوک و لکلکی در کار بود

بهر بافت پارچه بود ابزار کار                        تیغ و ماکو و گله نخ با آهار

اینچنین بود کار تامین لباس                خودکفایی بد به این شکل اساس

آن زمان مردم قناعت داشتند               با نماز و روزه مردم عادت داشتند

زندگانی راحت و آسوده بود               قلب مردم شاد و لب پر خنده بود

این همه رنج و گرفتاری نبود             خوی زشت مردم آزاری نبود

دلخوری و کینه ای د ردل نبود                       در سر کس فکری از باطل نبود

در مجامع صحبت باطل نبود              از نماز خود کسی غافل نبود

چشم کس برروی نامحرم نبود                        صحبت از افسردگی و غم نبود

زیر کرسی می نشستند مرد و زن        با لبی پرخنده می گفتند سخن

دور کرسی می نشستند ایل و آل          شاد و خندون از گرانی بی خیال

یک نفر بد گنج یا بدخور نبود             لفچ پرباد و کسی اخمو نبود

خانه روشن با چراغ تور بد             سور و سات اهل خانه جور بود

واقعا شادی مردم کم نبود                  کس گرفتار غم و ماتم نبود

پفک و آدامس رنگارنگ نبود             توی خانه سی دی و آهنگ نبود

یاد باد آن شادمانی ، یاد باد                 شور و حال آنچنانی یاد باد

آن زمان با کشک می گفتند قروت        یا به قیسی گفته می شد کشته توت

حاصل خشک لبو پختیک بود             ظرف محکم بهر شیره خیک بود

کفش کهنه پای مردم لاخه بود             وصله کفش و لباس هم پنبه بود

نخ که در هم ریخت می گفتند سلوت     با سبد هم گفته می شد سفته قوت

با سبیل آنگاه می گفتند بروت             حرف یاوه گفته می شد پر و پوت

چشم و همچشمی بدین شدت نبود         این همه مد این همه بدعت نبود


  • ۹۴/۰۹/۲۶
  • mohamad zadian

نظرات (۱)

A ce que je peux voir ,ca branche pas mal les gars les filles ru;8a#8230;Interress&nth230gMoi qui est la avec mon sucre a la creme…Lol !!!Range le sucre pis sors le vinaigre la grande !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی